نه واقعا جدا از این زندگی تکراری من
و استرسای شبانه روزیم
هرچی هم مشغولم کنه امتحان از ذهنم نره بیرون
با نصیحتای -بیشتر بخون- مامان مواجه شدن
صحبتای روزانه راجب رتبه این و اون
....
دیگه شده آرزو برام
که یه روز این شکلی داشته باشم
*نقاشی کشیدن/رقصیدن/فیلم دیدن/گوش دادن آهنگ با صدای بلند/خوندن با صدایی که حداقل بشنوم چی میگم/خوابیدن تا حداقل 9/ غرق تو گوشی تا وقتی خسته شم/(و حتی اگر قرار باشه درس بخونم... اون مال اوقات فراغتم باشه)*
به اضافه 👇🏻
هنوز کم سن بودن :)
بودن کنار خانوادم :)
مشغله ذهنی امتحان و کنکور و قلم چی نداشتن :))
استرس نداشتن :))
شب و روز به استرس امتحان فردا نبودن :))
فک کنم اگرم بالاییه بشه... دومیه هرگز نمیشه :)
مگر اینکه همین الان ترک تحصیل کنم تا سال آخر نوجوونیم شانس داشته باشم
که اینم... غیر ممکنه :)
من حتی جمعه هامم
هرگز همچین روزی تو زندگیم نداشتم
و نخواهم داشت
جدی میگم ^^
کی گفته میشه؟ نمیشه آقا نمیشه میفهمی؟
قرار نیستتتتتت.. نیست نیست نیست
امید الکی فقط حالمو به هم میزنه
وقتی حقیقت جلو چشمته
که فرصتات مث فاک از دست میرن
و کشوری مث ایران کل بچگی و نوجوونی تو ازت میگیره
خاطراتت پر از افسردگی شده
روزانه اونقد استرس داری که میخوای کل وجودتو بالا بیاری...
باورتون میشه چندروزه حس و حال تهوع دارم؟؟
دقیقا از روز... اولین فرجه امتحانیمون شروع شد
همش میگفتم چیشده چی خوردم
امروز حتی یلحظه به خودم و پاکیم شک کردم :) ... که شاید حامله ام که وضعم اینقد خرابه :)
ولی معلوم شد که نیستم 🚶🏻♀️✋🏻
فک کن امتحان بلایی سرت بیاره که فک کنی حامله ای :) اوه مای گاد 😂👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
من اینجورم که
استرسم بعضی وقتا اونقد شدیده که
کل سیستم بدنم بهم میریزه که گوارشم جزوشونه
نه آهنگ گوشیدن
نه فیلم دیدن
هیچکدوم نه تنها حواسمو پرت نمیکنه
بلکه استرسم بیشتر هم میشه
چون من اینجا دارم گوه میخورم و اگر کسی مچمو بگیره چی میشه
حتی خودمم حبس میکنم تو اتاق
چرا چون استرسم بیشتر نمیشه 😆👏🏻
خودم کف دستام عرق میکرد از خردسالی (:/)
دلیلش استرس نبود
ولی از موقعی که وارد یه دوره شدم (تقریبا از شیشم که امتحان تیز و نمونه داشتم شروع شد)
شروع کرد به شدید شدن
من یه نوع عادی بودم
که تبدیل شدم به نوع شدیدش
و الان در آرامش هم دستام مرطوب میشه
ولی وقتی استرس دارم میشه درحد چکیدن طوری که خشکش میکنی و همون لحظه خیس میشه :)
آره
یه ایرانی میتونه همچین بلاهایی سرش بیاد
یه بچه ایرانی میتونه همچین بلاهایی سرش بیاد
اگر میتونستم قطعا خودمو ازین دنیا محو میکردم
ولی نتونستم از پسش بر بیام
نشد انجامش بدم و خودمو راحت کنم
و دیگه نمیتونم
چون الان دیگه آرزویی (شاید هدف؟) دارم که بیشتر از همه ی این 17 سال زندگیم برام ارزش داره
نمیخوام خودم با دستای خودم آرزومو نابود کنم
باید زنده بمونم تا برسم بهش مگه نه؟
هرچقدرم سخت باشه مبارزه میکنم
تا برسم بهش
ولی بدون
شیرینی ای که
یه بچه میتونست از زندگی داشته باشه
ازم گرفته شد برا همیشه
شاید دست خودم نبود کار خدا بود من تقصیری نداشتم مگه نه؟
پس فک کنم بقیه زندگیم دست خودمه دیگه
حداقل برا بقیه ش تلاش کنم.. برا آرزوهام
مهم نیست اگر استرس داره نابودم میکنه :)
باید تحملش کنم تا اونموقع...